جایگاه نشانه های ظهور در هندسه دین
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
لا یقوم بدین الله إلا من حاطه من جمیع جوانبه(2)
دین خداوند را به پا نمی دارد، مگر کسی که به همه جوانب آن احاطه داشته باشد.
آموزه های دین را از دو منظر می توان بررسی و تحلیل کرد؛ در یک نگاه آموزه های دین به صورت مستقل و مجزا مورد مطالعه قرار می گیرد و در نگاه دیگر به هر آموزه با توجه به مجموعه دین و جایگاهی که در هندسه دین و نیز نسبتی که با سایر اجزای دین دارد توجه می شود. روشن است که در نگاه دوم به تصویر درست تر و تحلیل جامع تری می توان دست یافت؛ زیرا دین مجموعه به هم پیوسته و منسجمی است که اهداف خاص خود را دنبال می کند و منزلت واقعی هر آموزه با توجه به وزنی که در مجموعه و نسبتی که با سایر اجزا دارد قابل شناسایی است. به نشانه های ظهور نیز می توان از این منظر نگریست و به آن نگاه جامع داشت؛ یعنی آن را با توجه به مجموعه دین و نسبتی که با اهداف دین و طرح دین و سایر اجزای دین دارد تحلیل کرد. آن چه در کتاب های مربوط درباره فلسفه نشانه های ظهور بیان شده است معمولاً نگاه هایی مستقل به نشانه هاست، به این معنا که نشانه های ظهور به صورت مستقل لحاظ شده و برای آن کارکردهایی ذکر می شود. اما به نظر می رسد این نگاه نمی تواند گویای تمام حقایق درباره نشانه های ظهور باشد. آن چه می تواند تصویر ما از این آموزه دینی را کامل تر نماید، همان نگاه جامع است؛ زیرا اگر بپذیریم دین هدفی دارد و برای رسیدن به این هدف طرحی دارد، به طور طبیعی برای تحلیل درست از نشانه ها که خود جزئی از آموزه های دینی است، نیازمند توجه به آن هدف و آن طرح و سایر اجزای دین هستیم و در سایه توجه به آن هدف و طرح و سایر اجزای دین است که می توانیم چرایی طرح بحث نشانه ها و کارکردهای آن را تحلیل نماییم. بحث درباره رابطه نشانه های ظهور با اجزای دیگر دین است که با این بحث در ارتباطند. به نظر می رسد از مجموعه دین، اصول حاکم(3)بر حرکت به صورت خاص ارتباط نزدیک تری با بحث علایم ظهور دارد؛ زیرا از یک سو ما در عصر غیبت، نسبت به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تکالیفی بر عهده داریم. گرچه این تکالیف گاه از سنخ تکالیف فردی است، اما عمده مسئولیت های ما در قبال امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مسئولیت های اجتماعی است؛ زیرا امام اهدافی دارد. یکی از مهم ترین اهداف آن حضرت، تحقق زمینه های ظهور است و زمینه های ظهور باید در بستر جامعه شکل گیرد. بنابراین ما موظفیم در حد وسع خود، آن حضرت را در رسیدن به اهدافش یاری کنیم. برای رسیدن به این مهم، به صورت فردی نمی توان کاری از پیش برد. بنابراین باید عده ای را با خود همراه کرد و این آغاز حرکتی اجتماعی برای هدفی اجتماعی است. از سوی دیگر، در عصر غیبت با حرکت های اجتماعی گوناگونی هم چون حرکت سفیانی یا یمانی که در زمره علایم حتمی ظهور شمرده شده اند، رو به رو خواهیم بود. از این رو درمی یابیم اگر علایم ظهور کارکردی داشته باشند، عمده این کارکردها در حوزه اجتماع است؛ یعنی نشانه های ظهور درصدد این هستند که جامعه را در انجام حرکت هایی که منجر به فراهم شدن زمینه های ظهور می شود راهنمایی کنند و نیز وظیفه او را در قبال حرکت های اجتماعی انجام شده هم چون حرکت یمانی و سفیانی مشخص نماید.
با این توضیحات، پرسش این است که اساساً آیا تنها راه دین برای هدایت جامعه در امر اقدام و حرکت و یا چگونگی رویارویی با حرکت های آغاز شده، نشانه های ظهور است و در دین اصول و معیارهایی وجود ندارند که مؤمنان وقتی با یک حرکت اجتماعی مواجه می شوند یا هنگامی که خود خواهان اقدام و حرکتی اجتماعی هستند، وظیفه خویش را بدانند که باید چه کنند، از کجا شروع کنند، در چه شرایطی دست به اقدام زنند، تا کجا پیش روند و...؟ روشن است که اسلام دینی جامع است و هدایت ها و بینات بسیاری را دربرمی گیرد که ما را نسبت به انجام وظیفه در هر شرایط و در هر موقعیت زمانی و مکانی آگاه می سازند. بنابراین پاسخ به این پرسش ها و پرسش های مشابه را می توان به استناد اصول حاکم بر حرکت دریافت. برای مثال وقتی با یک حرکت اجتماعی هم چون حرکت یمانی یا سفیانی رو به رو می شویم، اصول حاکم بر آن حرکات به ما نشان می دهند که با کدام یک از این آن ها همراه شویم و با کدام همراهی نکنیم. مثلاً این اصول به ما می گویند اگر هدف او دعوت به خود نبود بلکه دعوت به امام بود، در جایگاهش بود، از نظر ضعف دشمن یا توانمندی یاران در وضعیت مطلوبی بود و... با آن همراه شو، وگرنه خیر؛ بلکه با نیروسازی و نفوذ در دشمن شرایط را برای یک حرکت مطلوب فراهم کن! بر این اساس دریافتیم کسی که با مبانی و اهداف دین از یک سو و تکالیف دین از سوی دیگر و اصول و معیارهای دین که در شرایط مختلف، طرح و برنامه حرکت را مشخص می کنند از دیگر سو آشناست، در هر موقعیت به تناسب شرایط، تکلیف خود را نسبت به امام خود و نیز حرکت هایی که در جامعه وجود دارد خواهد شناخت و بر اساس آن اقدام خواهد کرد، چه روایات علایم ظهور باشند و چه نباشند.
فلسفه نشانه های ظهور
براساس توضیح یاد شده، این سؤال اساسی وجود خواهد داشت که اگر ما به کمک هدایت های دین و اصول حاکم بر حرکت می توانیم وظیفه خود را در همه شرایط و موقعیت ها به دست آوریم، طرح نشانه های ظهور با چه هدفی انجام گرفته است و پیشوایان معصوم علیهم السلام با بیان نشانه های ظهور به دنبال چه مقصدی بوده اند؟به این پرسش می توان پاسخ داد که نشانه های ظهور دست کم در دو موضع می توانند ثمربخش باشند: موضع نخست جایی است که مردم به دلیل اهمال متصدیان امر تبلیغ دین، یا به دلیل غفلت خودشان از این بینات و معیارها بی اطلاع باشند و موضع دوم جایی است که به دلیل گرفتار شدن در دام شبهات و با جوسازی جبهه باطل و پیچیدگی شرایط، نتوانند بر اساس معیارها و ضوابط به هدایت برسند. در این جاست که علایم می توانند راه گشا باشند و به کمک آن ها می توان جهت درست حرکت را دریافت، برای توضیح بیشتر می توان از اقدامات مشابهی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دوران فتنه انجام داد یاد کرد.
چنان که می دانیم رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بارها درباره امامت و جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام سخن گفت و با بینات و هدایت های خود این مسئله را برای مردم توضیح داد و حقانیت امام علی علیه السلام و لزوم پیروی مردم از ایشان پس از رحلت خود را تا آن جا که میسور بود بازگو کرد. این هدایت ها و بینات آن قدر زیاد بودند که اگر کسی واقعاً به دنبال شناخت حق بود، با مراجعه به برخی از آن ها می توانست بدان دست یابد. با این حال، آن حضرت در کنار این روشن گری ها و ارائه ضوابط، نشانه هایی نیز بیان فرمود. برای مثال، از عمار به عنوان نشانه جبهه حق یاد کرد و با جمله معروف «تقْتُل عمّاراً الفئهُ الباغیه»(4)به مسلمانان فهماند که هرگاه در فضای فتنه از شناخت حق و باطل ناتوان شدند، بدانند گروهی که عمار را می کشد، جبهه باطل است. یا در جایی دیگر از سگان حوئب یاد کرد و این که زنی که سگ های حوئب بر او پارس می کنند در مسیر حق گام برنمی دارد(5). در جایی دیگر بر راست گویی ابوذر تأکید کرد تا هنگامی که ابوذر با زبان گویایش از انحراف عثمان می گوید، مردم فتنه زده بتوانند راه را از چاه بازشناسند و چنین فرمود:
ما اظللَّتِ الخضْراءُ و لا اقلّتِ العبراءُ علی ذی لهجهٍ اصدقَ من ابی ذرّ(6)؛
آسمان سبز سایه نیفکنده و کره خاک بر روی خود حمل نکرده صاحب لهجه ای راست گوتر از ابوذر.
روشن است که وجود این نشانه ها به معنای بی نیازی از بینات و معیارها نیست و بدین معنا نیست که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برای تشخیص حق از باطل روشن گری نفرموده است، بلکه به گواهی تاریخ، آن حضرت در طول دوران رسالت خود بارها معیارها را فرموده بود. با این حال، در کنار آن ها به عنوان مکمل، نشانه هایی نیز قرار داد تا در وقت ضرورت برای کسانی که از اصول و معیارها بی اطلاعند، یا گرفتار شبهاتند و در فضای غبارآلودی که دشمن ایجاد کرده نمی توانند فهم درستی از معیارها داشته باشند، بتوانند مسیر حق را شناسایی کنند.
نشانه های ظهور نیز در کنار اصول و ضوابط دین، نقش متمم و کمکی دارند و می توانند در هنگام جهل یا سیطره شبهات مفید بوده و کارکرد سلبی و ایجابی داشته باشند. در پرتو کارکرد سلبی آن می توان مدعیان دروغین را شناخت و دروغ کسانی که پیش از تحقق نشانه های حتمی ادعای مهدویت دارند را شناسایی کرد و در کارکرد ایجابی آن می توان به امید و تسریع در آمادگی و ... رسید. اما باز هم باید تأکید کرد که این ها فقط نقش مکمل را دارند و نقش اصلی در هدایت به عهده همان اصول و ضوابطی است که در دین وجود دارد؛ اصول و ضوابطی که مربوط به همه زمان ها و مکان ها و همه شرایط و از جمله دوره غیبتند.
تمایز اصول حاکم و نشانه های ظهور
با توجه به آن چه گذشت روشن شد که میان اصول حاکم و نشانه های ظهور وجوهی از تمایز وجود دارد که عبارتند از:1.اصول اصالت دارند و نشانه ها مکملند
نشانه های ظهور در مقایسه با اصول و معیارها، جایگاهی فرعی و درجه دوم و به عبارت دیگر از نقش متمم گونه دارند و عملکرد مؤمنان در عصر غیبت، پیش از مستند بودن به نشانه های ظهور، باید در مرتبه نخست براساس اصول و ضوابط کلی دین باشد.2.اصول در همه شرایط به کار می آیند، نشانه ها در شرایط خاص
در بسیاری از مواقع از آن جا که روایات علایم ظهور از ضعف سند یا عدم وضوح دلالت رنج می برند، یا در تشخیص مصداق و تطبیق آن بر مورد خارجی تردید وجود دارد، روایات علایم ظهور قابل اعتماد نیستند، بلکه در عصر پر فراز و نشیب غیبت، هزاران رخداد اجتماعی وجود دارد که در روایات علایم ظهور به آن ها اشاره ای نشده است. بنابراین اگر بخواهیم از اصول حاکم و معیارهای کلی دین صرف نظر کرده و تنها به روایات علایم ظهور اکتفا کنیم، نمی توانیم در رویارویی با این رخدادها موضع درستی اتخاذ نماییم. اما در همین شرایط با در دست داشتن هدایت ها و معیارهای دین می توانیم نسبت به رخدادهای اجتماعی موضع درستی برگزینیم. بنابراین جایگاه اصول و معیارهای دین در مقایسه با نشانه های ظهور جایگاهی بی بدیل است.از سوی دیگر، اگر روایات علایم ظهور از نظر سند و دلالت قابل اعتماد بودند و از نظر شفافیت تطبیق بر مصداق خارجی نیز مشکلی نداشتند، باز هنوز احتمال وجود مصداق دیگر می رود. یعنی هنوز این احتمال وجود دارد که در آینده نیز مصداق دیگری محقق شود که روایات بر او نیز قابل تطبیق باشند و مقصود واقعی امام همین مورد دیگر بوده و نه مصداق اول؛ مگر این که مجموعه ای از نشانه های ظهور در کنار هم محقق شوند که در این صورت احتمال تکرار مصداق بسیار ضعیف خواهد بود. به عنوان نمونه، در شام کسی قیام کند و طبق روایات، پنج منطقه را تصرف نماید و در عراق و مدینه دست به کشتار بزند و در همان زمان مردی مصلح از یمن قیام کند و در خراسان نیز پرچم حقی افراشته شود و... که مجموعه این رخدادها ما را مطمئن می کند آن که در شام قیام کرده، همان سفیانی است و آن که در یمن قیام کرده همان یمانی روایات است و دیگری همان خراسانی روایات است. البته روشن است که باز در این مورد هم اگر بخواهیم منتظر بمانیم تا این مجموعه شکل گیرد و بعد بفهمیم که باید چه کنیم، فرصت های بسیاری را از دست داده ایم بلکه ممکن است کار از کار بگذرد؛ در حالی که اگر به معیارها و بینات و هدایت های دین توجه کنیم، از همان آغاز این تحرکات و حتی پیش از تحقق آن ها می دانیم باید چه کنیم و چه موضعی بگیریم. آنان که می خواهند منتظر بمانند تا سفیانی، یمانی و خراسانی قیام کنند و بعد بفهمند باید چه کنند، مانند کسانی هستند که تا عمار به مسلخ نرود و کشته نشود، حق را تشخیص نمی دهند و به راستی چقدر تفاوت است میان آنان که پیش از شهادت عمارها با تکیه بر بینات و میزان های دین می دانند علی بر حق است و آنان که تا خون سرخ عمار بر زمین نریزد، بیدار نمی شوند!
3. اصول را نمی توان تفسیر نادرست کرد اما نشانه ها را می توان
نکته دیگری که اهمیت بی بدیل اصول و معیارهای کلی دین را در مقایسه با علایم ظهور نشان می دهد، این است که دست کم برخی از نشانه ها قابلیت تفسیر و تأویل نادرست، یا مشابه سازی دارند؛ چنان که معاویه کشته شدن عمار را این گونه توجیه کرد که او چون علی او را به میدان آورد، پس قاتل عمار، علی است. یا چنان که در روایت آمده است، پس از ندای آسمانی که حادثه ای معجزه آسا و بسیار شگفت است، شیطان با مشابه سازی، صیحه ای خواهد زد و امر را بر بسیاری مشتبه خواهد کرد و جالب است که در روایات تصریح شده است کسانی از فتنه شیطان نجات خواهند یافت که اصول و معیارها را بدانند. تعبیر روایت چنین است:عنْ زُرارهَ بن اعینَ قالَ: سمعتُ ابا عبدالله علیه السلام یقولُ: یُنادی منادٍ من السماءِ: انّ فُلاناً هو الامیرُ، و یُنادی مُنادٍ: إنّ علیّاً و شیعتهُهمُ الفائزون. قلتُ: فمنْ یُقاتلُ المهدیّ بعدَ هذا؟ فقالَ: انّ الشیطانَ یُنادی: إنّ فُلاناً و شیعتهُ همُ الفائزونَ- لِرجُل من بنی امَیّه- قُلتُ: فمن یعرف الصادق من الکاذبِ؟ قالَ: یعرفهُ الذین کانوا یروونَ حدیثَنا، و یقولون: إنّه یکونُ قبلَ ان یکونَ، و یعلمونَ انّهم هم المحقون الصادقون(7)؛
زراره می گوید از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: ندادهنده ای از آسمان ندا می دهد که «فلانی امیر است» و ندادهنده ای ندا می دهد که «همانا علی و شیعیانش رستگارانند». پرسیدم: با این حال، چه کسی با مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می جنگد؟ فرمود: شیطان ندا سر می دهد: «همانا فلانی- مردی از بنی امیه- و شیعیانش رستگارانند». عرض کردم: چه کسی راست گو را از دروغ گو تشخیص می دهد؟ فرمود: کسانی که پیش از آن، احادیث ما را روایت می کردند و پیش از این که باشد می گفتند: خواهد بود و می دانستند، که همانا آنان بر حق و راست گویند.
چنان که می بینیم بر اساس فرمایش امام صادق علیه السلام حتی تشخیص نشانه های ظهور با بازگشت به حقایقی هم چون معیار گرفتن اهل بیت علیهم السلام و اعتقاد به حقانیت آنان که خود اصول و معیارهایی فراتر از نشانه های ظهورند قابل تشخیص خواهند بود.
4. تقدم اصول بر نشانه ها در مقام تعارض
از مطالب پیش گفته می توان نتیجه گرفت که اگر میان اصول حاکم بر حرکت و نشانه های ظهور تعارضی درگیرد، مثلاً اگر معیارهای دینی از همراهی با یک جریان اجتماعی نهی کنند، ولی روایات علایم ظهور به پیوستن به آن دستور دهند، حتی اگر بتوانیم روایات را بر مصداق خارجی به صورت قطعی تطبیق کنیم، در این صورت اصول و ضوابط کلی مقدمند؛ زیرا اصول، ضوابطی کلی هستند که همه جایی، همیشگی و فراگیرند؛ اما نشانه ها ناظر به مصداق خارجی و توصیه هایی فرعی هستند. به تعبیر دیگر، اساساً نشانه ها برای این گفته شده اند که به کمک آن ها بتوانیم همان معیارها و هدایت های کلی دین را تشخیص دهیم و بر اساس آن ها عمل کنیم. بنابراین در مقام تعارض، اصول و ضوابط مقدمند.آن چه گفته شد، می تواند حاوی این پیام باشد که وظیفه دانشمندان دینی در امر هدایت جامعه، در مرتبه نخست تکیه بر هدایت ها و بینات دین است. دانشمندان دینی اگر می خواهند مردم را به انتظار و آمادگی ظهور برسانند و چشمه جوشان انتظار را پیوسته در اعماق جان شیعیان جاری سازند، باید بنیان این مهم را بر معارف عمیق دین، هم چون توجه به قدر و منزلت انسان و استعدادهای پیدا و پنهان او و اوج هایی که برای او وجود دارد و می تواند به آن برسد و اضطراری که به حجت خدا- که آگاه به تمام راه ها و آزاد از همه کوشش هاست- دارد تا اوج هایش را به او نشان دهد و او را در مسیر ابدیت تا رسیدن به سر منزل مقصودش همراهی کند، بنا نهند.
این نکته های عمیق و نظایر آن، همان هدایت ها و معیارهای دین هستند که آدمی اگر به آن توجه داشته باشد، لحظه ای از امام خود غفلت نخواهد کرد و برای دیدن او لحظه شماری خواهد نمود و زندگی بدون او را خسارت خواهد دید؛ تنفس در دنیایی که امامش ظاهر نیست، برای او جانکاه و طاقت فرسا خواهد بود و تمام سرمایه هایش را برای رسیدن به او هزینه خواهد کرد. برای کسی که به چنین نگاهی رسیده باشد، دیگر مهم نیست که آیا فلان علامت اتفاق افتاده است یا نه، تا با رخ دادن آن بیدار شود و امید به ظهور در دلش روشن گردد و جریان آمادگی اش آغاز شود. او پیش از این ها بیدار شده است و پیوسته در دلش به ظهور امید دارد و نه تنها جریان آمادگی برای درک محضر امامش آغاز شده است، بلکه این جریان از چنان شتابی برخوردار است که هیچ مانعی نمی تواند سد راه او شود.
البته بر این نکته نیز باید تأکید داشت که این به معنای بی اهمیت بودن نشانه های ظهور نیست، بلکه تنقیح و پالایش روایات علایم ظهور و تبلیغ و ترویج آن در میان جامعه، امری مطلوب و مفید است؛ هم به این دلیل که در زمان جهل و غفلت از معیارها و نیز در زمان غبارآلود بودن فضا به کار می آیند و هم به دلیل این که چه بخواهیم و چه نخواهیم، گاه همین نشانه ها دست آویز مدعیان فرصت طلب قرار می گیرند و به دروغ، علایم را بر خود یا دیگران تطبیق می دهند تا از این راه به مقصود خویش برسند. بنابراین برای شناسایی روایات صحیح از سقیم و ویژگی های مربوط به هر یک از علایم و راه های تشخیص آن، در حد امکان باید تلاش کرد. اما باید توجه کرد که دین برای هدایت، در گام نخست بر معیارها و اصول تأکید دارد. بنابراین بجاست همت خود را مصروف آن کنیم و به علایم به اندازه قدر و منزلت خود بپردازیم، آن هم در پرتو اصول و نه بیش تر.
پینوشتها:
1. عضو هیئت علمی مؤسسه آینده روشن(پژوهشکده مهدویت).
2. کنز العمال، متقی هندی، ج3، ص 84.
3. در توضیح اصول حاکم باید گفت دین مبانی و اهدافی دارد و نیز تکالیفی که برعهده مکلفان گزارده است. لیکن سؤال این است که آیا به صرف وجود تکلیف شرعی، من می توانم دست به عمل بزنم یا این که علاوه بر وظیفه یاد شده، معیارهای دیگری نیز باید لحاظ شوند؟ برای مثال، این تکلیف که با نظام طاغوت نباید همکاری کرد، در یک پادگان نظامی به گوش سربازها می رسد؛ آیا بر اساس این تکلیف دینی همه باید از سربازخانه ها فرار کنند؟ روشن است که نه؛ زیرا این تکلیف کلی در سایه معیارها و اصول حاکم است که می تواند به من بگوید اکنون وظیفه تو در قبال این حکم شرعی چیست و تو دقیقاً چه باید بکنی. به عنوان نمونه، انجام تکلیف یاد شده برای سرباز بی حاصلی که در سربازخانه کارایی ندارد به این است که از آن جا فرار کند، برای دیگری که می تواند در لویزان، آن صحنه ها را به پا کند معنایش ماندن و درگیر شدن است، برای دیگری ماندن و اطلاعات به دست آوردن و برای دیگری ماندن و مهره ساختن و نفوذ کردن. بنابراین مقصود ما از اصول حاکم، معیارها و ضوابطی است که به مکلف نشان می دهد برای انجام آن تکلیف کلی که بر عهده اش آمده، دقیقاً باید چه اقدامی انجام دهد.
4.عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج1، ص 68.
5. رسائل المرتضی، سید مرتضی، ج4، ص 64.
6. علل الشرایع، شیخ صدوق، ج1، ص 176.
7. الغیبه للنعمانی، باب 14، ص 272.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}